امروز
يکشنبه 1403.10.2
Iranian Construction Engineering and Management
مطالب خواندنی
به تماشای بام های تهران...
مدتی پیش، کتاب «پاریس، جشن بیکران» را میخواندم. این کتاب، یکی از آثار ارنست همینگوی است که پس از مرگ او منتشر شده. کتاب به خاطرات همینگوی در سالهای ١٩٢١ تا ١٩٢٦ برمیگردد که در پاریس اقامت داشته؛ در فاصله ٢٢ تا ٢٧سالگی. در یکی از بخشهای کتاب جملهای دیدم که برای من بهعنوان یک معمار، تأملبرانگیز بود. جملهای ساده؛ نوشته بود: «گاهی بلند میشدم و به تماشای بامهای پاریس میایستادم و به خود میگفتم...». از زاویهای که این جمله برای من معنا پیدا میکرد، چندان اهمیتی ندارد که همینگوی، در حین تماشای بامهای پاریس، به چه موضوعی فکر میکرده یا با خود چه میگفته است.
اما با توجه به فضا سازي خاصي كه در اين بخش از كتاب انجام شده، این عبارت بسیار ساده میگوید میتوان به بامهای ساختمانهای پاریسی نگاه کرد؛ از نظم و انضباط و زیبایی ناگزیر آنها لذت برد و احساس آرامش کرد و برای اندیشیدن فرصتی پیدا کرد. بامهای پاریس – این شهری که داریوش شایگان از آن به رؤیای قرن نوزدهمی تعبیر میکند – مرزهای فهم زیباییشناختی ما را از جایی که هست، فراتر میبرد. به هر چشماندازی که نگاه میکنیم، با منظری دیگر مواجهیم چنانکه گویی نقاش هنرمندی، تابلوهای متنوعی از ایدهای ثابتی، که ایده بسیار درخشانی هم هست، طراحی کرده است.
حالا بیاییم و کمی درباره تهران صحبت کنیم. بامهای ساختمانهای تهران با ما چه میگویند؟ منظرهای شهر تهران با ما چه میگویند؟ به طور عمومی ما در مواجهه با بخشهای عمدهای از شهر تهران – و البته اکثر کلانشهرهای امروزیمان - با منظری شلخته و بیانضباط مواجهیم. با وجود اقداماتی که مدیریتهای شهری و دستگاههای مسئول و معماران و طراحان شهری، برای ساماندهی شهر و ویژگیهای منظرین آن انجام میدهند، متأسفانه این شلختگی و بیانضباطی در بسیاری از بخشهای شهر رو به گسترش است. طبیعی است در نگاه اول، ممکن است مقایسه تهران و پاریس، قیاس معالفارق باشد. اما باید به نکتهای توجه داشت. این دو شهر، مانند بسیاری از دیگر شهرهای اروپایی و مانند بسیاری از شهرهای دیگر ایرانی، واجد بافتهای قدیمی با ارزشهای ویژه معمارانه و منظرین بودهاند. به عبارت دیگر، ویژگیهای مشترکی میان بافتهای شهرهایی مانند پاریس و تهران وجود دارد؛ هرچند در دهههای اخیر، شهرها و عمدتا کلانشهرهای ایرانی مسیر رشد و توسعه متفاوتی را طی کرده باشند.
تهران دورههای توسعه مختلفی را از سر گذرانده است. از تهران محصور در حصار طهماسبی تا تهران امروز که میشناسیم، این شهر دائما بزرگ و بزرگتر شده است. اما بافت این شهر، در دهههای اخیر، به شهری در حال پوستاندازی مدام تبدیل شده. هر خیابانی از شهر، مستمرا با پدیده تخریب و نوسازی ساختمانها مواجه است. میتوان تصور کرد فردی اگر بعد از یک فاصله زمانی ١٠ساله مجددا با خیابانی مواجه شود، بازشناسی آن چندان کار سادهای نباشد. از سویی، این تخریب و نوسازی مستمر، با پدیده تغییر در تراکم و درنتیجه تغییر در تعداد طبقات و ارتفاع ساختمان توأم میشود و این از ویژگیهای این نوع توسعهای است که تهران با آن مواجه شده. به همین منوال، ما با شهری مواجهیم که هویت منظرین آن دائما دستخوش دگرگونی است. دندانه دندانهشدن ارتفاعی خیابانها، به دلیل تفاوت در ارتفاع ساختمانها، یکی از عوامل شلختگی منظرین شهر است. در خیابانی که بعضی ساختمانهايش همچنان مربوط به چندین دهه پیش هستند و یک یا دو طبقه، بعضی دیگر چهار و پنج طبقه، بعضی دیگر در این میان – بهواسطه پدیده تراکمفروشی غیرمجاز مدیریتهای شهری در دورههای مختلف- ساختمانهایی بلندمرتبه و برجهایی بیموقع و بیمحل، در میان بافتهای مسکونی هستند؛ در چنین خیابانی روشن است هویت منظرین خیابان را چیزی فراتر از جداره و پوسته و دیواره و نما، مخدوش کرده است. چیزی فراتر از اینکه با طراحی و ساماندهی جدارهها بتوان آن را سامان داد. این امر، به نوع توسعه شهر، به ترکیبی از قانونمداری در چارچوب طرحهای توسعه شهر و بیقانونی و بیاعتنایی به آنها، مربوط است.
بامهای تهران با ما از چه چیزی حرف میزنند؟ چه حسی به ما میدهند؟ آیا میتوان در فرصتی که در میانه کارها و مشغلههای روزمره فراهم میشود، به بام ساختمان محل کار یا محل زندگی رفت، از منظره بامها لذت برد و احساس آسودگی بیشتری کرد و به موضوعی اندیشید؟
در سطرهای آغازین این یادداشت، به جملهای از کتاب ارنست همینگوی اشاره کردم. در ابتدای کتاب، یادداشتی از ماری همینگوی - همسر ارنست همينگوي- منتشر شده است. او مینویسد: «ارنست نگارش این کتاب را در تابستان ١٩٥٧ در کوبا آغاز کرد و... در بهار ١٩٦٠ در کوبا آن را به پایان رساند». توجه کنیم این کتاب به خاطرات همینگوی در سالهای ١٩٢١ تا ١٩٢٦ مربوط است. اتفاقا در اواخر فصل اول کتاب، همینگوی مینویسد: «شاید دور از پاریس میتوانستم درباره پاریس بنویسم، همانطور که در پاریس درباره میشیگان نوشته بودم». حالا حکایت ماست. ما در شهرهایمان غرق شدهایم. چشمها و ذهن ما به شهری عادت کرده که در آن زندگی میکنیم. فاصلهای لازم است تا شهر را بهتر بشناسیم و بتوانیم از آن بنویسیم؛ فاصلهای از عادتهای بصری هرروزه؛ فاصلهای در ذهن.
نقل از بلدیه
آرشيو مطالب...